ادبیات و فرهنگ
از آب باریک تا شیراز ، راه زیادی نیست . پس از بیدار شدن ، حرکت کردم در هوای مطبوع صبحگاهی فارس . به دروازه قرآن که رسیدم ، پیاده شدم . مدت هاست که دلم می خواست پیاده شوم و به زیارتش بروم اما سهل انگاری می کردم . تا این که پس از گذشت سالی ، از پله های دامنه ی کوه بالا رفتم . به سوی اتاقکی که تصور می کردم مقصد من است . در آن قفل بود . در همان نزدیکی ، پیر مردی نشسته بود . علت باز نبودن اتاق را از او پرسیدم . گفت چه می خواهی ؟ گفتم برای زیارت خواجو آمده ام . قبلا از خواجوی کرمانی شعر خوانده بودم و غزلی نیز از حفظ داشتم . مرد ، با انگشت اشاره اش مکانی را نشانم داد و گفت : آنجاست . مکانی خشک . قبری ساده که کوچک ترین تزیین یا علامتی نداشت . مانند قبرهای بی صاحب در قبرستان های متروک . بر بالین قبر ، فاتحه ای خواندم و پس از درنگی ، وارد شیراز شدم . شیراز حافظ . حافظی که بخشی از وجود او ، از خواجو ست .